آنچه که هستی هدیه ی خداوند به توست و آنچه که می شوی هدیه تو به خداوند است ، پس بی نظیر باشد.
بی تو گلشن چو زندونه به چشمم ، گلستون آذر ستونه به چشمم ، بی تو آرام و عمر زندگانی ، همه خواب پریشونه به چشمم.
دور بودن از عزیزان مشکل است ، امتحان با وفایی در جدایی حاصل است ، گرچه من دورم ز پیشت ای رفیق ، دوریت دریا و یادت ساحل است.
من اسیر واژه محبتم ، خالی از کینه دل و حسادتم ، عاشق دست های با رفاقتم ، زندگی اینجوری داده عادتم.
روزم خوش است چراکه برای تو میخوانم ، شبم خوش است چراکه برای من میخوانی ، روزگارم خوش نیست چراکه با هم نمیخوانیم.
خستگی من از رودها نیست ، خستگی من از ماهی هایی است که به زیبایی دریاها نمی اندیشند ، پس ای دوست زیبانگر باش!
آنقدر
دوستت دارم که خدا داند ، این اسرار فقط باد صبا داند ، نخواهم گل که گل
بی اعتبار است ، تمام عمر گل فصل بهار است ، تو را خواهم از گلهای عالم ،
که عطر تو همیشه ماندگار است .
عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند ، عاشق و معشوق.
عشق در یک لحظه پدید می آید و دوست داشتن در امتداد زمان ! این اساسی ترین تفاوت بین دوست داشتن و عشق است.
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد ، تو نام مرا چه زود بردی از یاد ، من حبه ی قند کوچکی بودم که ، از دست تو در پیاله ی چای افتاد.
چه بسیار نگاه ها در جهان سرگردانند که در چشمی جای گیرند و چه بسیار فریادهایی که بر سنگ خاموش بوسه می زنند.
تا
کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ، تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ، تا
به کی با ضربه های درد باید رام شد ، یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
، بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار ، خسته از این زندگی با غصه های بی
شمار .
سهم هر کسی که باشی خوش به حال روزگارش ، آخه پاییز و زمستونش میشه رنگ بهارش.
بودنت یک جور ، نبودنت یک جور ، در این دنیای جور وا جور ، دوست دارم بد جور.
دنیا رو خیلی کوچیک می بینم که بخوام بگم یه دنیا دوست دارم!
تو به پاکی عقیقی ، مثل دریاها عمیقی ، مثل گریه مرحم زخم ، مثل تنهایی رفیقی.
ساقیا امشب نوایت با نوایم ساز نیست ، یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست.
راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود.
آنکه می گفت ز یک گل نشود فصل بهار ، چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید.
کسی می تواند در پای عشق بمیرد که پیش از آن زندگی در نگاه وی مرده باشد.
بزرگترین متهم تاریخ کسی است که نمی دونه قلبش واسه کی می تپه.
عمریست که ویران شده ام ، ساکت و سرد و پریشان شده ام ، تا تو آیی و مرا دریابی ، من اسیر شب طوفان شده ام.
چه کنم تو سلطان جهانی و من درویش خرابات ، تو ارباب وفایی و من نوکر ارباب.
گر همسفر عشق شدی مرد خطر باش ، هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش.
اگر بدانی چقدر سخت است یاد بودنت در عمق وحشت نبودنت ، مرا هرگز اینگونه رها نمی کردی.
وقتی کسی به دل نشست ، نشستنش مقدس است ، حتی اگر نبینمش ، همین برای من بس است.
گرچه ما را نکنی یاد ولی ما هستیم ، دل به پیامی که نمیدی بستیم.
همه
در دایره ی دوست گرفتار شدند ، بی نوا دل که در این دایره پرگار نشد ،
عاشقان سایه گریز و سایه ی یار شدند ، یار از خون دل عشق خبردار نشد ، چشم
ها مست ز هوشیاری و در خواب شدند ، خواب از یاد رخ دوست بیدار نشد.
داستان زندگی من قصه ای است که متن آن وجود توست و پایانش نبود توست.
چه
خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده
باشد ، پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند ، چه رها چه بسته مرغی که پرش
بریده باشد .
دلم با عشق تو عاشق شد ، تمام لحظه هایم بهترین شد ، ولی بی مهریت کار دلم ساخت ، دل تنهای من تنهاترین شد.
دوست داشتن همیشه گفتن نیست ، گاه سکوت است و گاه انتظار.
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ، ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت.
عشق فرآیندی است که در طی آن من به تو کمک کنم تا به خود واقعی ات نزدیکتر شوی ، نه آنچه من می خواهم
شمع سوزان توام اینگونه خاموشم مکن ، از کنارت رفته ام اما فراموشم مکن